دعوتم کن به یه بوسه گوشیه دنج یه رویا.من میخام با تو بمونم از الان تا ته رویا.من میخام باشم کنارت با همین رویا بمیرم.من میخام بمیرم اما دستاتو توی دستام بگیرم.واسه به تو رسیدن این همه شب رو دویدم.خسته از طلوع فردا شب به شب خوابتو دیدم
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان , زمان آرام
خوشه ماه فرو ریخته بر آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی
از این عشق حذر کن
لحظه ای بر این آب نظر کن
آب آینه ی عشق گذران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم (( حذر از عشق ندانم ))
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی , من نه رمیدم نه گسستم ..... ))
باز گفتم (( که تو صیادی و من آهوی تو هستم
تا به دام تو در افتادم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم ))
...
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم
نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم : تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با ما :
تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .
بهت نمي گم
بهت نمي گم كه دوست دارم ، ولي قسم ميخورم كه دوست دارم
بهت نمي گم كه دوست دارم ، ولي قسم ميخورم كه دوست دارم
بهت نمي گم كه هر چي بخواي بهت ميدم ، چون همه چيزم تويي
نمي خوام كه خوابت رو ببينم ، چون تو خيلي خوش تر از خوابي
اگه يه روز چشمات پر اشك شد دنبال يه شونه هستي تا گريه كني
صدام كن ، قول ميدم اشك هاتو پاك كنم و منم با تو گريه كنم
اگه دنبال مجسمه سكوت مي گشتي تا سرش داد بزني
صدام كن ، قول ميدم ساكت بمونم
اگه دنبال خرابي مي گشتي تا نفرت رو در اون دفن كني
صدام كن ، قلبم تنها خرابه وجود توست
اگه يه روز صدات كردم كه بهت نياز دارم ، نگو كجايي
فقط يه لحظه چشماتو ببند و بهم فكر كن
بهت نمي گم كه هر چي بخواي بهت ميدم ، چون همه چيزم تويي
نمي خوام كه خوابت رو ببينم ، چون تو خيلي خوش تر از خوابي
اگه يه روز چشمات پر اشك شد دنبال يه شونه هستي تا گريه كني
صدام كن ، قول ميدم اشك هاتو پاك كنم و منم با تو گريه كنم
اگه دنبال مجسمه سكوت مي گشتي تا سرش داد بزني
صدام كن ، قول ميدم ساكت بمونم
اگه دنبال خرابي مي گشتي تا نفرت رو در اون دفن كني
صدام كن ، قلبم تنها خرابه وجود توست
اگه يه روز صدات كردم كه بهت نياز دارم ، نگو كجايي
فقط يه لحظه چشماتو ببند و بهم فكر كنAAAA
๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღچراغ دوستیت تو قلبم روشنه حتی در ساعات اوج مصرف تا بدونی دوستت دارم هنوز تو قلبمی و چشم به را هتم๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣۜஐღ๖ۣ๖ۣۜஐღ
هنگامی که در طلب رویاهای خویشم قول بده وفادار بمانی.
تا نگران نباشم برای آنچه فراسوی توان من است تا اینکه نکوشم دل همگان را به دست آورم..
تا اینکه به خاطر بسپارم هرگز تنها نیستم و دوستی عزیز و یاری نازنین
همواره در کنار من است..
تا اینکه اندیشه های نیکو داشته باشم و دوری کنم از زشتیها..
تا اینکه بر این باور بمانم که همه چیز سامان میگیرد..
تا اینکه گمگشته ای نباشم که ندانم چه چیز مهم است و چه چیز بی اهمیت..
تا اینکه بکوشم بهترین باشم در هر آنچه انجام میدهم..
تا به خاطر داشته باشم که مهمترین روز زندگیم آن روزی است که امروز طلوع میکند..
و پاداشی که امروز دریافت میدارم این است که با منی... و با من می مانی...
آشناهای غریب همیشه زیادند
آشناهایی که میایند و میروند
آشناهایی که برای ما آشنایند
ولی ما برای آنها...
نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود
که همه روزی
آشنای غریب میشوند
یکی هست ولی نیست
یکی نیست ولی هست
یکی میگوید هستم ولی نیست
یکی میگوید نیستم ولی هست
و در پایان همه بودنها و نبودنها
تازه متوجه میشوی
که:
یکی بود هیشکی نبود
این است دردی که درمانش را نمیدانند
و ما هم نمیدانیم
که آن یکی که هست کیست
و آن هیچکس کجاست
کاش میشد یافت
کاش میشد شکستنی نبود
کاش میشد زیر بار این همه بودن و نبودن
خرد نشد
و ما همچنان هستیم
پس تو هم باش
باش که دیگر یکی تنها نباشد
عشق افسانه نیست ...آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست...عشق آن نیست که کنارش باشی...عشق آن است که هر لحظه به یادش باشی!
.: Weblog Themes By Pichak :.